ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
پارچه میخریم (تترون راه راه)، به خانه میبریم.
پیژامهقبلی را که مادرتان دوخته روی پارچه گذاشته آنرا میبرید.
و
من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
نوشیدن
یک نوشیدنی گرم در هوای آزاد
زمستان و تماشای یک آسمان صاف و دل انگیز در کنار فرناز و نرگس دقایق لذت
بخشیرا برای یلدا فراهم کرده بود.
مادر فرناز از داخل خانه
فریاد زنان گفت دخترا سرما میخورین. بیاین تو
هفدهم
دیماه بود و کسالت از سر روی یلدا میبارید. شب گذشته اصلا از اتاقش بیرون
نیامده بود. شهاب هم دیرآمد و به اتاقش رفت. گویی
ناخواسته قهر کرده بودند.
صدای زنگ تلفن او را به خود
آورد. صدای با نشاط فرناز بود که میگفت الو. سلام تنبل خانم خوابی؟
یلدا با بیحالی جواب داد نه
بابا. خواب نبودم.