چه سخت است از صبر گفتن و دلجویی دادن وقتی که لحظه هایت همیشه با درد آمیخته شده است.
چه سخت است امید بستن به فرداهای دور از انتظار وقتی که تنها، درد مرهم زخم هایت باشد.
میدانم چقدر سخت است وقتی صبرت را به ازای روزها تحمل رنج از دست می دهی و
میدانم چه سخت است وقتی ناله های لحظه های تنهاییت را با شانه های بی کسی
شب تقسیم می کنی تا حرمت اشک های پاکت را مقابل هر کس نشکنی.
آری، چه سخت است موعظه وقتی که هیچکس دردت را نمی فهمد و هیچکس نمی تواند تسکین دهنده دل خرابت باشد...
نمی دانم چه باید گفت
ولی
تا می توانی گریه کن، شاید دنیا شرمش بگیرد
من که خرابم این همه ارزو که از بچه گی داشتم الان میبینم همش الکیه به هیچ کدوم نمیرسم
داداشم میفهمم که چی میگی اما اگه مطمئن هم هستیم بهشون نمیرسیم بازم باید واسه دل خوشی خودمون زندگی کنیم